این روزها

سلام به همگی❤️

امیدوارم حالتون خوب باشه و بلا ازتون دور

چه میکنید با کرونا و قرنطینه؟

ما که کپک زدیم و پوسیدیم تو خونه، چند ماهه تنها جایی که رفتیم فقط باغ مامانم اینا بوده و بس.. شاید بزرگترا بتونن خودشونو سرگرم کنن ولی بچه ها خیلی اذیت میشن تو خونه.. خدا خودش رحمی کنه و زودتر از این وضعیت نجات پیدا کنیم انشالله

همه چی نوشت جدید 3

سلام به همه دوستای گلم

بعد از یه غیب طولانی دیگه , دوباره اومدم

نی نی جدید دنیا اومد

الان تقریبا 5 ماهه شده

یه پسر خوشگل که شدیدا شبیه داداشش هست

خوشبختانه برخورد پسرم هم با نی نی کوچولو خیلی خوبه و فعلا مشکلی نیست خدا رو شکر

.

.

.امیدرضا رو گذاشتم مهد ولی اینقدر مریض شد, یک ماه بیشتر نرفت بعد بهانه کرد که نمیخوام برم

ما هم اصرار نکردیم, فعلا تو خونه س و دایما حوصله ش سر رفته

.

.

روزا برام خیلی کسل کننده شده, هوا سرده و نمیتونم با بچه کوچیک زیاد از خونه برم بیرون

این خونه نشینی کسلم کرده

منتظرم بهار بیاد و هوا گرم بشه تا بتونم از این پیله دربیام

.

.

یه مدته داریم به مهاجرت فکر میکنیم و همسرجان یه سری کارهای پیش زمینه ای هم انجام دادن ولی فعلا متوقف شد تا ببینیم خدا چی بخواد

تبریک

سلام به همه
 
 فرا رسیدن نوروز
همیشه نوید بخش اندیشه نو
کردار نو و برنامه های نو برای آینده است.
آینده ای که همه امید داریم بهتر ازگذشته باشد.
بهار شوق انگیز
بر قامت سبز وجودتان شکوفه باران باد.
لبتان پرخنده
دلتان از مهر آکنده
وجودتان پاینده و نوروزتان فرخنده باد
 
از درگاه خداوند منان 
آسایش روح 
آرامش دل 
تقدیر بلند 
و لطف خدا 
را برای شما آرزومندم

همه چی نوشت جدید2

سلام به همه دوستای گلم

دوباره دچار غیبت شدم ولی این دفعه غیبت صغری بود

ولی اومدم با چند تا خبر

از پست قبلی تا الان همه چی عوض شد

دیگه سرکار نمیرم

مسافرت نرفتیم

هیچ کار خاصیم نکردم چون تو این مدت اصلا حالم خوش نبود

چرا?

آهان خبر اصل کاری اینجاس

دوباره مامان شدم

الان هفته 17 هستم و تازه کم کم داره سرگیجه و تهوع اوایل بارداریم بهتر میشه, البته سرگیجه م خیلی کم شده ولی تهوع هنوز گاهی دارم

این چند ماه خیلی برام سخت گذشت , دست تنها با بچه کوچیک و حال خیلی خراب ... خدا رو شکر که داره تموم میشه

برای عید کار زیادی نتونستم بکنم, خرید چندانی هم نکردم البته اونقدرا عید دیدنی هم نداریم

مسافرت هم برنامه داشتیم که با مامانم اینا با تور بریم ولی چون خواهرم  امسال کنکور داره اومدن مامانم اینا کنسل شد منم تنهایی سختم بود ما هم رفتنو کنسل کردیم

آها راستی الان دارم با موبایل پست میذارم, نمیدونم چه جوری ارسال بشه

دوستتون دارم و سال خوبی رو براتون آرزو میکنم

همه چی نوشت جدید 1

سلام به همه دوستای گلم

امروز چند تا از پست های قبلم رو خوندم، چه روزای سختی بود ... به قول همسری یادش نبخیر

خدا رو شکر که گذشت

رابطم با مامانم بهتر شده ، البته بهتر که نه ... ولی دیگه من بی تفاوت شدم و خیلی هم کم میرم خونشون و گر نه مامانم همون آدم سابقه با همون اخلاقای آزاردهنده ولی من خسته تر از اونم که باهاش درگیر بشم

بعد از عملم نزدیکه یه سال داروی اعصاب خوردم، بد نبود اعصابم تا حد زیادی آروم شد ولی وزنم یه دفعه بیست کیلو زیاد شد اونم در عرض کمتر از یک سال

.

.

.

همسری برای اواخر آذر یه کارگاه آموزشی توی قشم باید بره، گفته اگه دلم خواست ما هم بریم ... تا حالا قشم نرفتم، خیلی دلم میخواد برم مخصوصا که موقع خوبی هست و هوا هم خنکه اونجا ... تا ببینیم خدا چی میخواد و چی پیش میاد

 

راستی یه مدته میرم سرکار، یه شرکت خصوصی که خودمونم سهام دارشیم، خوبه خیلی برای روحیم خوبه .. احساس مفید بودن میکنم و دیگه تو خونه موندن داغونم نمیکنه ... برای امیدرضا پرستار گرفتم ، هر چی تلاش کردم به مهد عادت کنه اصلا نموند برا همین فعلا براش پرستار گرفتم حالا تا بهار که هوا گرم بشه

اینم بگم که پرستارش کاملا مطمینه و آشناس 

 

کلی حرف دارم ، کم کم میامو میگم همشو

دوباره آمدم

سلاااااام

چه صفحه شیرینیست این صفحه

دکمه ورود را که زدم منتظر بودم بگوید که  تمام شد ، که دیر آمدی  ولی نگفت بلاگفا معرفت به خرج داد و دوباره به این صفحه دلنشین راهم داد

نمیدانم چرا ولی یک تکه از خاطرم اینجامانده بود بین این صفحات و خاطراتی که زمانی برام خوش و ناخوش بودند

دوباره آمدم

سلااام

باز هم سلام به همه دوستای گلم 

همه چی نوشت 58

سلام به همه دوستای گلم

خوبید ؟

ما که دو هفته ای میشه درگیر سرماخوردگی هستیم و هنوزم تموم نشده .. من و همسری بهتر شدیم البته من هنوز دارم دارو میخورم ولی امیدرضا هنوز خوب نشده و با اینکه آنتی بیوتیک هم خورد ولی گلوش خیلی ناراحته و سرفه های شدید داره .. دیشب اینقده تو خواب سرفه کرد که بالا آورد و کلی اذیت شد بچم .. نصفه شبی مجبور شدم تمامه لباساشو عوض کنمو ملافه های تخت و عوض کنم بعد تمامه مدت هم گریه میکرد .. همسری میگفت ترسیده ... نمیدونم خیلی اعصابم بهم ریخت

هنوز هیچ کاری از کارای عیدمون رو انجام ندادم .. همه خریدا مونده و ما هم مریضیم نمیتونیم بریم بیرون

کلی استرس دارم ... قرار بود برای عید دیوارای بذیرایی رو رنگ آمیزی کنیم .. اینقدر افتضاحه وضع شون که نمیدونید .. امیدرضا با هر چی دستش اومده رو اینا کشیده .. خدا کنه فرصت بشه

باید رو مبلیا رو که امیدرضا باره کرده عوض کنم چون میخوایم برا عید مبلا رو بچینیم سرجاشون و خونه از این وضع دربیاد انشالا

باید بریم یه قالی برای بذیرایی بخریم

میخواستم یه میز و صندلی سه نفره بخرم برای گوشه اوبن که نمیدونم فرصت میکنم یا نه

کارای خونه هم که امسال خیلی زیاده و همه جا باید تمییز بشه .. منم دست تنها با این امیدرضای بد اخلاق که یک لحظه آروم نمیگیره و دهنشو نمیبنده .. از صبح که بیدار میشه بهانه میگیره تااااااااااااااااا آخر شب اگرم یکم بلندتر جوابشو بدی یا دیرتر جواب بدی چنان گریه ای میکنه بیا و ببین بعدشم باز مراسم سرفه و اوغ زدن و ...

همسری این روزا به شدت درگیر هست و همش خسته است

چقدر هوا خوب شده .. دلم میخواد برم بیرون راه برم ولی نمیشه امیدرضا رو چیکار کنم

خیلی خسته و کسلم و همش دلم میخواد غر بزنم

دلم میخواد برم حرم ولی نمیشه تنهایی نمیتونم از بس امیدرضا بربیام .. همسری هم که صبحا نیست .. شبا هم که سرده و بچه مریضه و بدتر میشه

.

.

خلاصه که دوستان انرژی های مثبت تون رو برام بفرستید که خیلی بهش احتیاج دارم

همه چی نوشت 57

سلام به همه دوستای گلم

خدا رو شکر .. برف بارید

دوستای مشهدی چطورید ؟ یخ نزدید ؟ چقدر سرد شده .. نه ؟

بعد از اون چند روز هوای گرم و تابستونی واقعا انتظار یه سرمای اینجوری میرفت ... ما که دیروز هر کاری میکردیم خونه گرم نمیشد .. تازه مثلا خونه ما سرد نمیشه وقتی هوا سرده ولی دیشب واقعا یخ زده بود البته بیشتر اتاق امیدرضا سرد بود و منم میخواستم بخوابونمش میترسیدم مریض بشه .. بکیجو تا حد ترکیدن زیاد کردیم ولی بازم دمای اتاق از بیست و یک و دو بالاتر نرفت .. بدیش اینه که اتاقش جابخاری هم نداره .. برا اتاقه خودمون بخاری گذاشتیم و خوب بود .. دیگه امیدرضا رو لباس بوشوندم و خوابوندمش

ظاهرا داره دندون درمیاره .. بداخلاق و بی اشتها و باز یبوستای شدید .. دیشبم تا صبح چند بار بیدار شد و گریه میکرد .. خدا کنه زودتر این چند تا دندون آخری هم دربیاد و راحت بشه بچم

.

.

یه خبر بد اینکه احتمال خیلی زیاد تعطیلی ۵ شنبه های اداره همسری رو برمیدارن .. خیلی ناراحت شدم والا راستش من تمامه هفته رو انتظار میکشیدم برای این دو روز تعطیلی حالا که میخوان برش دارن خیلی بی مزه میشه خب

.

.

میخوام امسال ارشد شرکت کنم .. نمیدونم با وجود امیدرضا چقدر بتونم بخونم ولی برام دعا کنید قبول بشم اگه امسال قبول بشم کلی برنامه هام درست میشه .. نی نیه بعدی مون رو هم میتونیم به موقع به دنیا بیاریم

فقط یه خرده نگران هزینه هاش هستم که اونم همسری میگه نگران نباش و یه جوری درستش میکنیم دیگه

نمیدونم چی میشه .. خدایا خودت کمکم کن

همه چی نوشت 56

سلام به همه دوستای گلم

ممنون از دعاهاتون برای مامان بزرگم .. خدا رو شکر یکم بهتر هستن

.

.

نمیدونم جایی که شما هستین هوا چه جوریه ولی اینجا الان دو سه روزیه که حسابی گرم شده طوری که با مانتو میریم بیرون حالا قراره آخر هفته سرد بشه شایدم یه بارندگی شد انشالا

.

.

هفته قبل بعد از اینکه امیدرضا یکم حالش بهتر شد گفتم ببریمش بیرون یه خرده دلش باز بشه .. بچم بعد از یه هفته از خونه درومد و رفتیم یه مرکز خرید که همیشه میریم .. هنوز ده دقیقه نشده بود که رسیده بودیم و طفلی داشت راه میرفت نمیدونم چی شد که افتاد و سرش خورد به لبه قفسه و ضعف کرد از گریه .. فقط خدا رو شکر که کلاه سرش بود دیگه دوییدیم بلندش کردیم و کلاشو که زدیم کنار .. ای وای خون بود که میومد دیگه از مسئول غرفه ها اومدنو بتادینو بنبه و اینا آوردن و یه خرده زدیمو یه گوله بنبه گذاشتم روی زخمش و برگشتیم خونه .. حالا که برگشتیم خونه هر کاری میکنم نمیزاره زخمو چک کنم ببینم چه وضعی داره .. دیگه با هزار بدبختی همسری نگهش داشته تا من ببینم چه جوریه وضعش .. بهتر شده بود ولی هنوز یه کوچولو خون میومد .. به همسری گفتم ببریمش بیمارستان و همسری هم گفت نه الان ببریش بیمارستان اولین چیزی که میگه اینه که باید بخیه بزنن و این اصلا بخیه لازم نداره و بیخودی بچه اذیت میشه ... دیگه بنبه رو براشتیمو صورتشو شستیمو دوباره بتادینو چسب زخم زدم .. دیگه خدا رو شکر فردا صبح که بیدار شد بهتر شده بود و یه زخم کوچولو بیشتر نبود ولی اون همه خون اومد که من داشتم سکته میزدم که چه بلایی سرش اومده

حالا از اون روز هی راه میره و میگه : بدو بدو کرد سر اوف شد

ای نفسم .. اون که آروم راه میرفت ولی من برای اینکه یه خرده احتیاط کنه بهش میگم : آره مامان جون نباید بدو بدو کنی یواش راه برو

اونم میگه : آره یواش برو

.

.

دو سه روز بیش با هم بازی میکردیم بعد بغلش میکردم بهش میگفتم : جانم کوچولو  ... حالا یاد گرفته هی میره خرابکاری میکنه بعد میاد میگه : بوس کن  بعدم  بوسم میکنه میگه : جان کوچولو

.

.

همسری یه محافظ برا لب تاب خریده که چراغ داره و چون آقا خیلی دستکاریش میکنه برداشته باتختی و عسلیه جلو دراور منو گذاشته جلوش که دست امیدرضا بهش نرسه .. بعد امیدرضا هی میومد بهانه میگرفت که بده به من .. منم بهش میگفتم نه خطرناکه و برق داره ببین چراغش روشنه یعنی برق داره .. حالا هی میاد نگاه میکنه میبینه چراغش روشنه میگه : مثل همیشه برق دارهههههههههه .. بعدم کلی تقلا میکنه یه جوری بره لای میزو اینا بتونه دستشو بهش برسونه

.

.

بریشب شیر جوشوندمو گذاشتم روی گاز سرد شد بعدم گذاشتم توی یخچال .. دیروز میخوام غذا درست کنم هر چی میگردم شعله بخش کن روی شعله گازم نیست .. کل خونه رو گشتم نبود که نبود دیگه از خیرش گذشتم و رویه شعله کوچیکه غذامو درست کردم ... بعد از ظهر دارم شیرارو صاف میکنم میبینم ملاقه هی به یه چیزی گیر میکنه بعد که قابلمه یه خرده خالی شد دیدم بعلههههههههه شعله بخش کن گازو انداخته توی قابلمه شیر

.

.

اون دستبندم بود که گفتم گم شده بعد بیداش کردم ... الان باز دوباره یه جا قایمش کردم و نمیدونم کجا .. یعنی آلزایمز گرفتم ؟ 

همه چی نوشت 55

سلام به همه دوستای گلم

میلاد حضرت رسول و امام صادق مبارک باشه براتون

.

.

نمیدونم چرا این روزا اینقده حوصلمون سر میره .. شاید چون بیشتر تو خونه ایم

امیدرضا سرما خورده و نمیشه ببرمش بیرون .. دیشب بردیمش دکتر و آنتی بیوتیک نداد گفت خودش خوب میشه ولی حالش خوب نیست میترسم مریضیش طولانی بشه خیلی

.

.

مامان بزرگم (مامان بابام) حالشون خوب نیست و خیلی ناراحتیم .. چند روز بیش با مامانم اینا رفتم خونشون .. تمامه مدتی که اونجا بودیم رو گریه کردم  از طرفی هم بابام از غصه برای مامانشون مریض شدن و نمیشه جلوی بابام ناراحتیمونو نشون بدیم

 وقتی از اونجا برگشتیم دیدم امیدرضا چشمش ناراحته و تا شب گل مژه شد که خدا رو شکر چهار بنج روزی بود و الان خدا رو شکر بهتره .. دکتر بردمش و دارو داد که اگه شدید شد استفاده کنم که لازم نشد ولی گفت برا آستیگمات چشماش وقتی سه سالش شد ببرمش تا با قطره معاینه کنه و احتمال خیلی زیاد بهش عینک بده  ... حالا چند شب بیش که برا عینک خودم رفته بودیم همسری گیر داده بود بیا براش فریم عینک انتخاب کنیم بعد تازه کلیم ذوق داشت که بچه قراره عینک بزنه

.

.

هیچی دیگه همینا و اینکه دارم روزشماری میکنم زمستون تموم بشه