اندر احوالات من این روزها تنها...

 

بعضی از آدما همیشه دنبال شادی و خندیدن و خوشحالی اند و شاید واقعا هم خوشحال باشن.

بعضی ها اما نه...خودشون میخوان که غمگین باشن ناراحت باشن بگن که آره من فلان مشکل رو دارم حتی اگه هیچ مشکلی ام نداشته باشن.دوس دارن خودشونو اذیت کنن.

یه سری ام هستن که ...همیشه و همه جا به همه کس و همه چیز لبخند میزنن...کسی نمی دونه شاید خودشون تو تنهایی شون پر از غم و درد باشن.اونا میرن دنبال شادی هرچیزی رو بهونه ای می کنن برای شاد بودن....اما غم وغصه رهاشون نمی کنه...

و من اما شاید جزو همین آدمام...

چرا خوشی های من انقدر کوتاه و زودگذره...درست مثل یه سراب...هنوز نرسیده بهش از بین میره...

من از این که بخوام خودمو جلو دیگران ناراحت نشون بدم متنفرم...اما این روزا ناخواسته همه می فهمن ناراحتم..حتی از پشت تلفن از رو صدام....

اتفاق دیشبم که کاملش کرد....

باعث شد اشکامو که خیلی وقت بود زندانی شون کرده بودم و بهشون گفته بودم تحت هیچ شرایطی برای هیچ چیزو هیچ کس نباید بریزن ریخته شه...

اما نه...نه فکر نکن برای تو بود...تو خیلی وقته فراموش شدی ...خودت خواستی فراموش شی...برای تو نبود چون تو اصلا لیاقت این اشکارو نداری...فقط برای این بود که دیگه نمی تو نستم نگهشون دارم..زندانیشون کنم...تو فقط یه بهونه بودی...

 

حل شد

خداجونم یعنیییییییییییییییییییییییییییییییییی عااااااااششششششششششششششششقققققققققققققققتمممممم

خدا خیلی خوبی

دوووووووووووووووووووووووست

دارم

.

.

.

امید آخرم تویی...

خوردم به در بسته

بازم دارم چوب ندونم کاریامو پس میدم

.

.

.

!!!

خدایا‌‌‌ باز هم خوردم به یه مشکل که الان دیگه هیچ چاره ای برام نمونده

تنها

کمک تو برام مونده

خدایا خواهش میکنم

خدا

.

.

.

!!!

یه معجزه میتونه کمک کنه

.

این یه مسئله حیاتیه

خدایااااااااااااااااااااااااااااا

نا امیدم نکن

نزار فکر کنم دیگه منو دوس نداری

نزار فکر کنم انقدررررررر درگیر این دنیا شدم که تو رو یادم رفته

که باعث شدم از یادت برم

خدایا هوامو داشته باش

خدایا

اگه این حل نشه میدونی چقدر عقب میمونم

از همه چی

!!!!!

میدونم تقصیر خودمه

اما الان چی کار کنم

؟؟؟؟؟

خدایا

یه بار دیگه

دستمو بگیر

و

بلندم کن

!!
نزار زمین گیرم کنه

...

ک

م

ک

م

ک

ن

!!!!

برگرانده می شویم توسط نیروی عظیمی به نام جو...!!

 

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام..........

من برگشتم هووووووووووووووووووراااااااااااااااااااااااااااااا..........

همانگونه که توسط جو بسیار بزرگی به نام نیم بازترک وبلاگ کرده بودم الان توسط جو بسیاربزرگتری به نام پکیده شدن حوصله که در اثربیماری بسیار کوچک ونازی به نام آبله مرغون پرتاب شدم بر این دنیای مجازی......

نتیجه: انسان بسیاااااااااااااااااااااااااااار جوگیری هستیم....خیلی وقت ها هم ماجو را می گیریم یک حالی می دهد که نگو....!!!

به طرز فجیحی زشت شدیم....به خاطر آبله....دون دون شدیم....آخی فدای خودمان بشویم گناه داریم...

الان یه هفته از فرجه ما گذشته ولی ما همچنان شروع نکردیم!!!!بسوزد پدر هرچه آبله و بیماری......به جان خودم از فردا شروع می کنم به درس خواندن....(...خودتی!!!!)

دیگه......آهاااااااااا.....آخیییییییی .... دوستااااااااااااام.......من حتی دوستااای دوره دبیرستانمم فراموشششش کردم......تا اینکه همین دیروز پریروزا به همشون میس انداختم.....که آره من به یادتونم... اولین نفر نازی سرخوش زنگید فقط می خندیدااااااااا....آخییییییییییی.....دوش دالمشون......

نفر بعدی ام که ماجی جون بود ... کلی حرف زدیم... انگار سالها ندیده بودمشون....

3تا پروژه هم داشتم که خیلیییییی سخت بود حداقل برای من که اولین بارم بود....شاید اینم یه دلیلی بود برای دوری از وبم...

به هرحال من برگشتم...برگشتم چون اینجا تنها جایی که متعلق به خودمه.....

شاید دوباره بخاطر امتحانات یکم غیبت داشته باشم ولی برمی گردم....

امیدوارم شما دوستای گلمم تو همه ی امتحانای زندگی موفق باشید...

بدرود...

از تمام کلمه های دنيا تنها يک کلمه را برگزيده ام...

 

اين کلمه را به گنجشک ها که می گويم،در آسمان حياطمان جشن می گيرند
و با هم ترانه می خوانند


در آغاز هيچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.
خداوند اما کلمه هايش را به آدمی بخشيد و جهان پر از کلمه شد


با همان يک کلمه حرف می زنم،شعر می گويم و می نويسم

آن يک کلمه هم فعل است و هم فاعل،هم صفت است و هم موصوف.
احتياجی به حرف اضافه ندارد

متمم نمی خواهد.هيچ قيدی هم ندارد.آن يک کلمه خودش همه چيز است

و من با همان يک کلمه است که می بينم و راه می روم و نفس می کشم.با همان يک کلمه عشق می ورزم و زندگی می کنم

آن يک کلمه غذای روح من است،بی او گرسنه خواهم ماند.خانه من است،
بی او آواره خواهم شد


بی او بی کس می شوم،غريب و تنها.اين کلمه همه دارايی من است
و اگر روزی شيطان آن را از من بدزدد
آن قدر فقير می شوم که خواهم مُرد

من با همين کلمه با درخت ها حرف می زنم.آنها منظورم را می فهمند
و برگهايشان را برای من تکان می دهند


اين کلمه را به گنجشک ها که می گويم،در آسمان حياطمان جشن می گيرند
و با هم ترانه می خوانند


به نسيم می گويم،آن قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و ميگردد
و می رقصد
به ابر ها که می گويم،چنان خوشحال می شوند که يک عالم نقل و نبات
برف و باران روی سرم می پاشند


اين کلمه،اين کلمه عزيز و دوست داشتنی
حرف رمز من با همه چيز است

اما ... وقتی به آدم ها می گويم
بگذريم ،
دلم گرفته،من زبان شما را بلد نيستم.من توی اين شهر غريبم.
کسی منظورم را نمی فهمد
کسی جوابم را نمی دهد


اما تو فرق می کنی.تو از جنس آفتاب و درخت و پرنده هایی.
تو آن کلمه را بلدی و سالهاست که آن را گوشه قلبت نگه داشته ای
پس من آن رمز را به تو خواهم گفت

آن کلمه کوچک اسم بزرگ خداوند است

خورشيد را باور دارم حتي اگر نتابد....به عشق ايمان دارم حتي اگر آن را حس نكنم

به خدا ايمان دارم حتي اگر سكوت كرده باشد
 
 
 

ای آسمان

 

منزل از یاد رفته ام

ببار,امشب ببار

شاید اشک تو مرا غسل دهد و پاک سازد

شاید بارانت نقطه چینی شود تا به او برسم

 

تعریف زندگی عوض شده است

تا گریه نکنم, نوازشم نمی کنند

تا قصد رفتن نداشته باشم ,نمی گویند بمان

تا بیمار نشوم , گل برایم نمی آورند

 

تا کودک هستم باید همه را دوست بدارم

و وقتی بزرگ شدم دوست داشتن را برایم جرم می کنند

تا نروم قدرم را نمی دانند و تا نمیرم نمی بخشنم

 

ای آسمان ببار

تا هر کس به اندازه پیاله اش پاک شود

 

ای چتر فروش چترهایت مال خودت

امشب میخواهم خیس شوم

پاک شوم تا شاید محو شوم و

از پلکان آبی به سوی او بروم

پروردگارا عاشقت هستم مرا دوست بدار.

 

                               

درد و لذت

 

سلام چطورین؟؟؟  girl_pinkglassesf.gif

منم هی خوبم بد نیستم!! 10.gif

 

به تازگی یه کتابی رو تموم کردم از پائولوکوئلیو... 288.gif

تو این داستان به یه موضوعی برخورد کردم که برام خیلی جالب بود!

شاید شماها در مورد این موضوع چیزایی شنیده باشین...

دردولذت:

" مصر روم و سرزمین پارس می دانستند که اگر انسانی خود را قربانی کند می تواند کشور و مردمش را نجات بدهد.

در چین در هنگام نزول بلایای آسمانی امپراتور را شکنجه می دادند

زیرا نماینده خداوند بر روی زمین بود

بهترین جنگجویان اسپارت در یونان باستان یک بار در سال شلاق می خوردند... snoozer_08.gif

از صبح تا شب...

و به احترام دیانا الهه بزرگ...

جمعیت در میدان بزرگ شهر گرد می آمد و با فریاد و ابراز احساسات از آنها می خواستنددرد را نجیبانه تحمل کنند; زیرا این تمرین آنها را برای بهتر جنگیدن آماده می کند.t5.gif

در پایان روز کاهنان مقدس زخم های برجای مانده بر بدن جنگجویان را مورد بررسی قرار می دادند و با توجه به طرحی که روی پوست داشتند آینده کشور را پیشگویی می کردند.

در یک اجتماع باستانی در قرن چهارم میلادی عده ای در صومعه ای در اسکندریه گرد می آمدند و از شلاق برای بیرون راندن ارواح خبیث از بدن استفاده می کردند.

یا

شلاق می زدند و می خوردند تا ثابت کنند که بدن در برابر روح ارزشی ندارد .(چه کاریه؟!!)

ماجراهای مقدسین نیز شنیدنی بود.dodensmiley.gif

سانتاروزا در باغ می دوید تا خارها بدنش را زخمی کنند.

سان دومینگوس لوریکاتوس

معمولا هرشب پیش از رفتن به بسترخود را شلاق می زد.(دیوانه بودااااااا!!!!!!!) 126fs2277341.gif

عده ای داوطلبانه

خود را به صلیب می کشیدند

ویا

در دهان حیوانات درنده می انداختند. budo.gif

آن ها همه عقیده داشتند که اگر درد بدون وحشت پذیرفته شود می تواند انسانها را به خلسه فرو ببرد.

خودآزاری توأم با لذت به گونه ای انسانها را تحت تأثیر قرار داد که سرانجام از صومعه ها خارج شد و در سراسر دنیا گسترش یافت.

در سال 1715 میلادی کتابی با عنوان 'خود شلاق زنی' چگونگی لذت بردن از طریق درد کشیدن را آموزش می داد بدون اینکه آسیبی به بدن بزند.

در اواخر قرن بیستم

دهها مکان در اروپا وجود داشت که مردم به آنجا می رفتند تا برای رسیدن به اوج شادمانی  رنج ببرند و درد بکشند.

شاهان و شاهزادگان زیادی نه تنها به لذت ناشی از درد پی بردند

بلکه آزار دادن را هرچندخسته کننده تر و کم ارزش تر از آزار دیدن بود

تجربه کردند."

 

واقعا این کارا یعنی چی؟؟چرا!!؟؟؟

من که متوجه نمیشم...!!!

!!!

!!

!

 

نوشداروی عشق

 

بنام مهربان بی همتا 

من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم وزخم در پهلو وتیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان وکسان.زیرا درد است که مرد میزاید وزخم است که انسان می آفریند.

پدرم میگوید : قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست.

پس زخمهایت را گرامی دار. زخمهای کوچک رانوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد

وهیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست. ونوشداروی عشق تنها در دستان اوست .
او که نامش خداوند است.

پدرم گفته بود که عشق شریف است وشگفت است ومعجزه گر اما نگفته بود او که نوشدارو دارد، دستهایش این همه از نمک عشق پر است ونگفته بود که عشق چقدر نمکین است  ونگفته بود که او هر که را دوست تر داردبر زخمش از نمک عشق بیشتر میپاشد!

زخمی بر پهلویم است وخون میچکد وخدا نمک می پاشد. من پیچ میخورم وتاب میخورم ودیگران گمانشان که میرقصم!

من این پیچ وتاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم میآورم که سنگ نیستم،چوب نیستم خشت وخاک نیستم که انسانم...

پدرم گفته است از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود واگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی داشت ...



به من چه!!!!!

سلام...

نتونستم...

می دونستم که نمی تونم...

خوشحالم که نتونستم...

اصلا چرا منو وبم باید تاوان کارای یکی دیگرو پس بدیم...؟؟؟

به من چه خب...؟؟تقصیر خودشه...!!!!مگه نه؟؟...آره!

پس با اجازه ما برمی گردیم...

الان ما برگشتیم...

خوشحالید...مگه نه...؟؟؟

می دونم...

منم خوشحالم....

 

 

درد و دلی با خودم

سلام...
ادامه نوشته