دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی یا دوران تنهایی ؟ ؟ ؟

روز اول :

پسردایی : خوب حالا دیگه توی این چند روزی که تنهایی چند تا دختر میخوای بیاری تو خونه؟

شهاب : من اهل این کارا نیستم ...

پسردایی : چرت نگو یکی تو اهلش نیستی یکی اون پسره محمد علی

شهاب:من از صبح تا شب کلاسم بعدشم درس میخونم و میخوابم وقت این کارا رو ندارم

پسردایی: مشروب میزنی برات جور کنم؟

شهاب : نه ... اهلش نیستم

پسردایی : ای بابا تو چه مرگته ؟..8روز خونه خالی چه غلطی میخوای بکنی پس ؟

شهاب:دانشگاه + درس + ماهواره(شبکه فارسی 1 سریال کره ای شب به شب)

 

خوب اول از همه ، از همه ی دوستان عذرخواهی میکنم که توی 2 یا شایدم 3 هفته ی گذشته نتونستم بیام وب و به شما سر بزنم ... وقتی انسان توی سن 18 یا 19 سالگی هست فکر میکنه که دیگه میتونه مستقل زندگی کنه و انقدر به این حسش ایمان داره که حرف هیچ کسی رو گوش نمیکنه ... فکر میکنه که تنها زندگی کردن خیلی لذت داره.. هر کاری که بخوای میکنی بدون این که مامان یا بابا یا خواهری باشه که مواظبت باشه و امرو نهی کنه ...به نظر وسوسه انگیز میمونه .. ولی .. بعدکه تنها میشی فقط 2 روز اولش لذت داره ...بعداز 2روز کم کم جای خالی افراد خانوادتو حس میکنی ... کم کم میبینی که هر کدوم از اعضای خانواده اگه نباشن یه کاری به درستی انجام نمیشه .. مثلا اگه بابا نباشه دیگه صبح ها نون تازه سر میز نیست و تو مجبور هستی ازتنبلی بری نون بسته بندی شده که توی مغازه ها میفروشن رو بخری ...و کم کم مشکلات ... و کم کم یاد میگیری که باید کم خرج کنی تا دوام بیاری ... روز اول به مادرو پدرت میگی که برای امدن عجله نکنن ولی روز های 7 و 8 میگی پاشید بیایید دیگه اعصاب ندارم ...تازه دوستان ناباب هم اطرافت هستن تا خونه خالی رو از چنگت در بیارن ... ولی من همیشه مقاومت میکنم و کم نمیارم ...

 

روز هشتم :

شهاب:ای بابا این مشروب هم که تموم شد ... پاشو پاشو برو 2 تا بطری دیگه بخر

پسر دایی:من دیگه پول ندارم تو پول بده ...

شهاب:باشه .. بیا .. سر راه یه بسته سیگار هم بخر با خودت

پسر دایی:راستی تو امروز کلاس نداشتی ؟

شهاب:نه بابا ... استاد گفت برید برای خودتون حال کنید ...

خانومه : خوب کی میخواد پول منو بده

شهاب و پسر دایی :

 

توضیح :روز هشتم کاملا دروغ بود .. روز اول راست بود ...

عذرخواهی

سلام دوستان .. به طور اتفاقی دوباره من میرم مسافرت جنوب کشور ...


موفق باشید برگشتم حتما بهتون سر میزنم ... ببخشید

عمو فردوس


سخنگو : کدام حرف ( ح ) میباشد ؟

شهاب : عمو جان  حرف ( ح ) اونجاست ...

نگین : خودم میدونم عمو ... اینهاش ... اینم دکمه ی ( ح )

سخنگو : افرین عزیزم ... حالا کدام عدد( 5 )میباشد ؟

شهاب:عمو جان اونهاش عدد 5 ...

نگین : میشه عمو جان خفه بشی .. خودم بلدم .. اینم زدم ...

سخنگو : افرین عزیزم ... کدام کلمه ی ( ع ) میباشد ؟

شهاب : -----

نگین : اینهاش .. زدم ..

سخنگو : افرین عزیزم ...

 

خوب شاید به گوش شما اسم عمو فردوس اشنا باشه شایدم نباشه ... عمو فردوس یه دستگاه هست که مثل لب تاپ میمونه و وقتی که بازش میکنی یه صفحه کلید داره که حروف و اعداد فارسی توشه ... این دستگاه برای کودکان ساخته شده و امکانات خیلی خیلی جالبی داره ... حالا شما فرض کن که یه بچه ای که هنوز مهد کودک نرفته بتونه از این دستگاه استفاده بکنه و تمام حروف و اعداد رو هم بلد باشه .... اینجاست که من به گذشته فکر میکنم ... میبینم که اون زمان ما همچین چیزی نبوده .. ما ول بودیم تو کوچه و خیابون و بازی میکردیم ... یادگیریمون از اول دبستان شروع شد...و اونقدر ها هم باهوش نبودیم .. ولی نسل جدید بچه ها واقعا یه جوری دیگه هستن .. اقندر حالیشون هست که میشه مثل یه ادم بزرگ باهاشون حرف زد .. حتی بعضی وقتا بچه های نسل جدید سعی میکنن که بهتون حقه بزنن ... واقعا در تعجب میکنم ... خیلی دوست دارم زنده بمونم تا ببینم نسل جدید بچه ها چقدر میتونن با سنت های 1000 سال پیش کنار بیان ... خیلی دوست دارم زنده بمونم تا ببینم که کودکان نسل جدید ایران چقدر در دنیا موفق هستن ... نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه ...

 

سخنگو : ( م ) مثل :

نگین : مثل میمون ...

سخنگو : ( ب ) مثل :

نگین : مثل  بابا ...

سخنگو : (ع ) مثل :

نگین :عمو شهاب بو گندو

 

اصلاحات فکری : بعضی از دوستان توی این فکر هستن که منو محمد علی اگر با هم داداش هستیم پس چرا من جدا رفتم شمال و اون هم جدا رفته ... خوب اینجاست که من میگم درسته که ما برادر هستیم ولی در دنیای مجازی برادر هستیم نه در دنیای واقعی ... هرچند که من و محمد علی مثل 2 تا برادر واقعی با هم هستیم و حتی شایدم بیشتر از 2 برادر ... ( زن و شوهر ) ... به هر حال من مشهد زندگی میکنم و محمد علی تهران ...

خواب یا واقعیت ؟

خانومه :شهاب تو خیلی خوشگلی ...لبات خیلی نازه ... جون میده واسه بوسیدن

شهاب :نه بابا این حرفا چیه..خوشگلی از خودتونه...لبای شما هم بلانسبت شتر خوشگلن

خانومه :اه شهاب من میخوام از اون لبای خوشگلت یه بوسه بگیرم تا تو قلبم بمونه

شهاب : چشم..من نوکرتم هستم .. به جر بوسیدن کار های دیگه ای هم بلدم ....

خانومه :اوووووووووممممممم...جوووون...

 

        مامان : شششههههههاااااابببببببب   پاشو گمشو برو نون بخررررررر

 

اه چرا مامان همیشه باید  وسط خواب هایی به این نازی منو بیدار کنه ... تا حالا برای شما اتفاق افتاده یا نه ؟ دارید یه خواب خیلی خیلی نازی میبینید و بعد یه دفعه یه اتفاقی میافته که نمیتونید تا اخر اون خواب رو ببینید و حسرت میخورید ... تازه انقدر تلاش میکنید که دوباره بخوابید و ادامه ی اون خواب رو ببینید ولی اون خواب دیگه رفته که رفته ... دیگه راهی ندارید ...بعضی ها معتقد هستند که انسان ها تو خواب میتونن اینده رو ببینن ...شاید برای شما اتفاق افتاده باشه که توی واقعیت یه صحنه ای رو دیده باشید . با خودتون بگید که ای بابا این صحنه رو من قبلا کجا دیده بودم ؟؟؟ بعد یه دفعه یادتون بیاد که اره این صحنه رو چند شب پیش تو خواب دیدم ...تازه الان یه سری کتاب ها هم هست که بهش میگن تعبیر خواب ... مثلا من خواب دختر همسایه رو دیدم .. میرم توی کتاب نگاه میکنم که تعبیرش چیه ...تعبیرش اینه که در اینده با دختر همسایه ازدواج میکنم ... تا حالا شده ، که صبح از خواب بیدار بشین ، خوابی ندیده باشید ؟؟؟ مطالعات نشون میده که در هر دوره خواب ، هر 45 دقیقه حداقل دو خواب میبینیم ، حالا حساب کنید تا موقع بیدار شدن چند تا خواب میشه ..اینم یه نکته علمی ...

 

خانومه : شهاب عزیزم مطمئن هستی که دیگه امشب مامانت مزاحم نمیشه ؟

 

شهاب : اره جیگرم بیا شروع کنیم که من چندین شبه منتظرت هستم که بیای به خوابم


 

مامان : شششههههااااببب قبل از این که بخوابی مسواک هم بزن که چند روزه نزدی


 

راستی من تا عید فطر میرم مسافرت .... میدونم که همتون ارزو میکنید که بهم خوش بگذره ( برم بمیرم ) ولی دلم برای همتون تنگ میشه ... راستی این نکته رو هم بگم که ما اولین وبلاگ بلاگ اسکای هستیم که تونستیم توی قسمت نظراتش ایکن بذاریم ... گفته باشم

دکه یا سوپر مارکت ؟ ؟ ؟

نام : دکه

نام خانوادگی : روزنامه

تاریخ تولد : از وقتی که روزنامه چاپ شد

شغل:فروش روزنامه ... بازاریابی روزنامه

 

تقاضای مشتری از دکه :

 

-آقا ببخشید یه پفک با دو تا کیک و 3 تا رانی لطفا

-آقا ببخشید 5 بسته سیگار و سه تا روغن سرخ کردنی

-آقا ببخشید کاغذ الگو برای لباس دارید؟لطفا 20 عدد بدید

-آقا ببخشید یه لنت ترمز ماشین میخواستم واسه پژو 405دارید؟

-آقا ببخشید سه کیلو مرغ و 7 کیلو گوشت گوسفند لطفا

-آقا ببخشید سوال های کنکور سال 1357 رو دارید ؟

 

شما هم متوجه این چیزا شدید یا نه ؟ ... دکه ی روزنامه فروشی که باید کارش فقط روزنامه فروختن باشه ، تنها کاری که نمیکنه روزنامه فروختن ... اصلا اگه یه دکه روزنامه فروشی سر کوچتون باشه دیگه نیاز به هیچ چیزی ندارید ... خودش یه پا سوپر مارکته دیگه ... متاسفانه ارزش روزنامه ها توی ایران انقدر کم هست که اگر کسی بخواد از راه روزنامه فروختن پول در بیاره همیشه شکمش گشنه میمونه ... حتی سر چهارراه ها هم اگه دقت کنین طرفی که روزنامه میفروشه یه دستش روزنامست و یه دست دیگش کیک و بیسکوییت ...

نمونه ی این نوع دکه ها سر همین چهارراه آزادشهر(بعضی ها هم میگن چهار راه 38متری) هست ...تمام روزنامه ها رو گذاشته بیرون اصلا کاری باهاشون نداره ... توی خود دکه هم پر کرده از خوراکی و به قول یارو گفتنی قاقالیلی....

 

-آقا ببخشید یه اسلحه دارید من بزنم مخ این شهاب تنها رو متلاشی کنم ؟

نکته ی ظریف رسم زمونه اینه که من میگم ....

(100سال بعد )

علی:سلام .. چطوری ؟ خوبی ؟ میدونی امروز چه روزیه ؟

شهرام:سلام ... نه نمیدونم چه روزیه ؟

علی:امروز سالگرد فوت شهاب تنهاست...وبلاگ نویس معروف...یادت رفته

شهرام : اها راست میگی .. عجب بابا چرا زودتر نگفتی بریم برای بیچاره دعا کنیم ..

 

انقدر که ما تلاش میکنیم و نماز و روزه میگیریم تا در اون دنیا پیش خدا سربلند باشیم و کلی ثواب داشته باشیم چرا تلاش نمیکنیم که توی این دنیا هم از خودمون چیزی بجا بذاریم ... ؟؟؟؟ تا حالا به این توجه کرده بودید ... وقتی نقاشی یه هنرمند رو نگاه میکنیم یادش میکنیم ... وقتی یه اهنگ رو گوش میکنیم یاد خوانندش میکنیم ... وقتی پرده ی اتاقمونو نگاه میکنیم یاد مادرمون می افتیم که این پرده رو برامون درست کرده ...   و هزاران مورد دیگه ... چقدر خوبه که ما توی این دنیا چیزی داشته باشیم که مردم هر وقت از اون استفاده میکنن یاد ما بیوفتن و برای ما یه دعایی بکنن ... تا حالا توجه کردین ؟!!! وقتی توی همسایگیتون یکی میمیره شما میرید برای تشعیع جنازش .. شایدم براش گریه کردید ولی بعد از 10 روز کم کم خاطراتشو از یاد میبرید ... و شاید 10 هفته ی دیگه اصلا دیگه نشناسیدش ...ولی مثلا اگه اون طرف قبل از مرگش جارو برقی رو اختراع میکرد بعد می مرد و ما هر وقت که از جارو برقی استفاده میکردیم یادش میافتادیم و براش دعا میکردیم ...

حالا میخوام این نکته رو بگم که سعی کنید و تلاش کنید برای جامعه مفید باشیم و کارهایی بکنیم که اگه یه روزی رفتیم اون دنیا به جز پدرو مادرمون کسان دیگه ای هم یاد ما بیوفتن ...

 

(100 سال بعد )

علی:سلام .. چطوری ؟ خوبی ؟ چه کارا میکنی ؟

شهرام : سلام ... خبر خاصی ندارم ...

علی:فوتبال چی شد ؟

شهرام : هیچی ایران بازم موفق نشد بره جام جهانی به خاطر این که بوجه نداشت برای بازیکن ها کفش بخره.

(توجه کردین که هیچ اشاره ای به شهاب تنها توی این مکالمه نشد)

 

پروفایل من هم حاظر شد : اینجا

پروفایل داداشی : اینجا