دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

دوران جوانی

جمع تمام قطره ها میشود دریا، بیا دریا شویم

عینک >>> کلاس داره یا بدبختی ؟؟؟؟<<<<

 

(شهاب ۱۱ سالگی )

فامیل :اهای چهار چشم ... چهار تایی ... چهار ... چهار چشمی ... موش کور

شهاب :ترو خدا .. مسخرم نکنین ... مامان من عینک نمیخوام ....

فامیل : تو بدون اون عینک چی میبینی بد بخت ... بیچاره ...

شهاب : مممممماااااااممممماااااانننننننن

 

بعضی ها میگن که عینک کلاس داره ... کلی شخصیت طرفو بالا میاره ... اصلا وقتی با یه عینکی حرف میزنی فکر میکنی با یه دکتر مغزو اعصاب حرف میزنی ... ولی بعضی ها هم میگن که عینک چیه بابا ... ادمای چهار چشم زیاده .. وقتی میبینم حالمون بد میشه ... این مطلب رو برای او دسته از افرادی میذارم که عینک میزنن ..اونایی که مثل خود من عینکی هستن با تمام این حرف هایی که این بالا زدم اشنا هستن و میدونن داستان از چه قراره .. من یادمه از 11 سالگی شروع کردم به عینک زدن ...اولش که عینک میزدم مسخره ی این فامیلمون بودم ... نمیدونم مشکلشون با این عینک من چی بود هی منو مسخره میکردن .. هی میگفتن : شهاب عینکی ... انقدر میترسیدم که چون فامیل منو مسخره میکنه نباید جلوی اونا عینک بزنم ... خلاصه این که همیشه وقتی میرفتیم مسافرت عینکمو به بهانه های مختلف جا میذاشتم تا توی مسافرت کسی بهم نگه عینکی ... این یه جور عقده واسم شده بود ... اون سالها اینجور مسائل خیلی واسم مهم بود ... الان که 20 سالمه دیگه اهمیتی نمیدم هر چند کسی دیگه همچین حرفی بهم نمیزنه ... میخوام وقتی 24 سالم شد چشامو عمل کنم ... اینم برنامه ی اینده ... از مشکلات عینکی ها بگم که اگه عینک بشکنه زندگی فلج میشه ...

بعضی از خانوم ها هم به جای عینک از لنز استفاده میکنن ... یه جورایی احتمال میدن که کلاسشون بالا بره ولی نمیدونن که لنز اگر یه ذره کثیف باشه چشماشونو کور میکنه ....


نظر شما راجب عینک چیه ؟

گدا یا پولدار ؟؟؟

- آقا تورو خدا کمک کن ... اقا ... اقا .. اهای ...اقا ... یه کمکی بکن ...

-پول همرام نیست .. برو یه جای دیگه ...

- اقا تورو خدا بچم 2 سالشه گشنست .. تشنست ... شوهرم 6 ساله که زندانه ...

-خانم محترم من پولی ندارم ...

-واست دعا میکنم اگر زنی داری اگه بچه ای داری همشون سلامت باشن

-بیا .. بیا اینو بگیر ... من نه زن دارم نه بچه ... ولی واسم دعا کن یه زن خوب گیرم بیاد

 

خودتون که میدونید راجب چی می خوام حرف بزنم ... راجب همین بدبخت بیچاره هایی که تو سطح شهر پخش هستن و به نون شب محتاجن ... بعضی ها میگن که نه بابا به این جور افراد کمک نکنید اینا از ما پولدار تر هستن ... دارن فیلم بازی میکنن ... بعضی ها هم میگن که نه بابا این بدبخت ها چیزی ندارن ... ادم نمیدونه حرف کیو باور کنه ... اخه اون روز توی روزنامه خوندم که یه گدای میلیونی رو گرفتن ... طرف تو جیباش 27 تا چک پول 100 هزار تومانی داشته ... طرف میلیاردر بوده ... ولی چون به گدایی عادت کرده بوده میومده توی خیابونا گدایی ... بچه هاشم هی بهش میگفتن که گدایی نکن .. گوش نمیکرده ... خلاصه ... حالا توی خیابونا باشن خوبه ... بعضی ها میان دم در خونت بهت میگن یا پول بده یا کفش بده یه چیزی بده ... به زور ... حالا تو هر کاری که میکنی نمیرن ... ( حداقل تو مشهد اینطوریه ) .. بعضی ها هم متوصل میشن به دعا .. صبح زود میبینی طرف یه بلند گو دستش گرفته و داره تو کوچه راه میره و قرآن میخونه ... بلند بلند ... که البته چون مردم مشهد خیلی اعتقاد دارن زیاد بهش پول میدن ... نتیجه این که این روش اخر خیلی بهتره ...

 

 

-اقا تورو خدا یه کمی بهم بکن ...

- ای بابا من که همین الان به اون خانم کمک کردم .. اون خواهرته نه ؟

-نه آقا اون خواهرم نیست ... اون یه زن شیطانیه

-راست میگه که شوهرش 6 ساله که زندانه ؟؟؟

- اخه اگه اون بی شرف شوهرش 6 سال زندان بود پس اون بچه 2 ساله بقلش چه کار میکنه؟

 

این داستانی که بهتون گفتم عین واقعیت بود ... اگه باور ندارید امتحان کنید ... ساعت 12 شب به بعد برید سجاد ( مشهد ) دم اون انار فروشی که رستوران جاسمین روبه روشه  یه 10 دقیقه وایستین ( میتونید یه انار هم بخیرید بخورید ) .. یه دفعه میبینید 2 تا خانم گدا امدن سراغتون ... حتما امتحان کنید ...

مهمان یا صاحب خونه ...

مامان: دستت درد نکنه خواهر ... واقعا غذای خوشمزه ای بود ...

خاله :خواهش میکنم .. شما که چیزی نخوردید...بکشید ...

مامان :نه دیگه خیلی خوردیم . نه نه لطفا بلند نشید بذارید شهاب ظرف ها رو جمع میکنه

خاله :نه بابا این حرفا چیه خودم جمع میکنم .. شما مهمان هستید...

مامان :نه.شهاب پاشو . پاشو جمع کن ببر بشور

                                     اصلا ظرف های امروز مال شهاب و محمد علی

 

فرض کن دعوت شدی خونه خالتون ... همه هستن . حدود 25 نفر میشید. خوب نهار رو میارن شروع میکنی به نهار خوردن ... بعد از نهار میزبان ( خالتون ) میخواد که ظرفارو جمع کنه ببره بشوره .. یه دفعه مامانتون میگه نه دست نزنید ... شهاب اینجاست می بره می شوره ...در صورتی که شما اصلا خوشتون نمیاد که ظرف بشورید ...اصلا بر چه اساسی من باید ظرف بشورم ... من مثلا مهمان هستم خیر سرم ... اونم ظرف های 25 نفر دیگه رو ... حالا مال خودتون هم هست ولی مال شما یه ظرفه نه 25 تا ... نمیدونم تا حالا این اتفاق واستون افتاده یانه ؟؟؟؟!!!!! ... یا مثلا نشستی براتون چایی میارن ... یه دفعه مامانتون میگه نه شما برای چی زحمت کشیدید .. شهاب پاشو از دست خالت چایی هارو بگیر ... بابا جان حالا که چایی رو اورده بذار پخش کنه دیگه مثلا من مهمونم ... البته الان دیگه از این دستگاه های شافتولک شور ( ظرف شویی ) امده که دیگه کارو راحت کرده ... و من هر چی به مامان میگم که یکی از این شافتولک ها ( دستگاه ظرف شویی ) بخر میگه نه تا وقتی تو هستی که نیازی به این دستگاه ها نیست ...

 

مامان: ااا تو که هنوز بلند نشدی ... پاشو که خالت داره جمع میکنه

شهاب: مامان من نمیخوام ظرف بشورم ...

مامان :پاشو .. اگه پا نشی من میرم ظرف بشورم ... دلت میاد من ظرف بشورم ..

شهاب : مامان من نمیخوام ظرف بشورم

مامان : رفتم ها .. الان بلند شدم ها ... رفتم ها ...

شهاب :باشه باشه .. نمیخواد تو بری من میرم ...

مامان:آفرین پسر گلم ... بدو بدو ... این محمد علی رو هم با خودت ببر ...

                                             تو کف بزن و اون آب بکشه

خبرا دم در نانواییه

 

قسمت خانوما : -شنیدی اقدس خانم ماشین 405 گرفته ؟

                    -اره .. شوهرش براش گرفته ... شنیدی دخترشو به کی داده ؟

                    - اره .. میگن به پسر کبری خانم داده ... پسره معتاده

                   -نه ترک کرده یکی از شرایط ازدواج این بوده که پسره ترک کنه

 

قسمت آقایان :  -شنیدی موسوی تهران رو به توپ بست ؟

                   - منظورت همون احمدی نژاده دیگه ؟

                   -آره .. همون چه فرقی میکنه هر دوتاشون از یکی دستور میگیرن ؟

                  - از کی ؟

                  -یه آقای هست با نام حسن کریمی .. دست راست رهبره .. از اون

 

چند بار تا حالا رفتی واسه خونتون نون بگیری ؟ ها ها ها ها ها !!!!؟

خوب اگه رفتی نون بگیری که حتما این مکالمات واسط اشناست و اگر نرفتی بذار برات بگم که داستان چیه. از قدیمی ترین خبر ها گرفته تا تازه ترین خبر ها ( خبر ها مستقیما از کاخ سفیده ) توی این نانوایی ها ی ایران هست .. من نمیدونم چرا این امریکایی ها مواظب اطلاعاتشون نیستن ...نه تنها اطلاعات رد و بدل میشه گاهی وقتا هم میبینی که یه وصلت هم صورت میگیره . چه طوری ؟؟ اینطوری ... 2 تا خانم با هم وارد صف نانوایی میشن .. اصلا هم دیگه رو نمیشناسن ... بعد که نان رو میگیرن که برن میبینی قرار عقد و عروسی دختر و پسرشونو با هم بستن ... یا به صورت دیگه .. پسره داره نونشو تحویل میگیره یه دفعه میبینی که یه کاغذ ( توش شماره تلفنه ) پرت میشه سمت دختره ... یا این که یه تصادفی دم در نانوایی اتفاق میافته ( معمولا نانوایی ها سر چهارراه هستن ) میشینی نگاه میکنی ... خلاصه این که اگه تاحالا نرفتی نانوایی حتما برو .. خیلی باحاله ... هم جدید ترین خبر ها از اقدس خانم و کبری خانم و موسوی و احمدی نژاد دستگیرت میشه و اگر دوست دختر یا دوست پسر نداری میتونی پیدا کنی و هم تصادف ببینی ... کمی هم فحش یاد میگیری .. اخه این پیره مرد ها که میان نون بگیرن به هر چی که اطرافشون هست فحش های ناجور میدن ...

 

قسمت آقایان : شهاب : خوب خوش گذشت با اجازه من برم

                     - توی تظاهرات شرکت میکنی ؟

                     شهاب :شاید ... من دیگه میرم ...

                     -ببین جوون حتما شکرت کن .. رای مارو پس بگیر؟

                     شهاب : از کی ؟

                     -نمیدونم کلا رای مارو پس بگیر

                     شهاب : چشم ... حتما میسپرم رای شما رو بیارن دم در خونتون ...

 

قسمت خانم ها : - بیا با دختر من ازدواج کن

                         شهاب :من قصد ازدواج ندارم میخوام ادامه تحصیل بدم

                         - دختر من مشکلی نداره فقط 45 سالشه هیچ کی نیومده خاستگاریش

                        شهاب: اها پس ترشیده رو دستت باد کرده ؟

                        - چی ؟؟؟؟         

                        شهاب : هیچی



راستی : بعد از اون تصادفم دیگه با خودم قول و قرار گذاشتم که دیگه سریع نرم

اینم یه عکس که نشون میده من بیشتر از 100 تا نمیرم فقط یه خورده دستم 

لرزیده دیگه ببخشید ... ماله مسافرته .. داشتم از تهران برمیگشتم ... بابا خواب بود

عکس

عکس

بخور ... نخور

- نخور ... انقدر نخور بدبخت میمیری !!!

-نگران نباش مامان هیچیم نمیشه

-چربیت بالاست ... واسه همین سرت گیج میره . نخور !!!

-فدات شم بذار این چند روزی که زنده هستیم خوش باشیم

- د نخور پاشو گمشو ... پاشو بهت میگم ..پاشو برو اتاقتو تمیز کن شده مثل طویله ...

- چشم چشم ...

 

دقیقا 20 سال و 4 ماه و 13 روز بود که آرزو به دل موندم که مامان یه بار به جای

این که بگه نخور بگه بخور .... مادرم بهم هی میگفت نخور و من میخوردم

و نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم ... البته چون قدم بلنده ( تقریبا 194 فکر میکنم )

زیاد چاقیم معلوم نمیشه واسه همین همه فکر میکنن من 80 کیلو هستم در صورتی که

اول 90 کیلو بودم و حالا 102 کیلو شدم ...که اون 12 کیلو رو توی 3 هفته ی مسافرت

اظافه کردم .. خلاصه انقدر چربیم بالا رفته بود که روزی دو یا سه بار چشام سیاهی

میرفت .بابا هم  برای دو هفته بهم اجازه رانندگی نداد.خلاصه این که این همه داستان تا قبل

از 5 روز پیش بود ... 5 روز پیش یه دفعه تصمیم گرفتم لاغر کنم ...خیلی دارم تلاش

میکنم که بتونم لاغر کنم .. تا حالا که خوب پیش رفته ... همه دارن تشویقم میکنن ...

 

-بخور .. اینطوری که پیش میری میمیری

- نه مامان میخوام لاغر کنم

- گفتن لاغر کن نه این که یه دفعه همه چیزو قطع کنی .. از این برنجا بیشتر بکش بخور

- نه مامان میخوام لاغر کنم

- گمشو بخور انرژی بگیری ... میمیری

 

و حالا آرزوی من برآورده شد ... مامان بهم گفت بخور

 

(من که آخر نفهمیدم چه کار کنم .. میخورم میگه نخور ... نمی خورم میگه بخور

دیوانه شدم رفت )